web Ebtedayi

آموزش ابتدایی

web Ebtedayi

آموزش ابتدایی

نوستالژی

بقیه در ادامه....

ادامه مطلب ...

اول، منفی ِهفتاد!

عبدالحسین کلهرنیا گلکار فردی است که کتاب اول ابتدایی خود را حدود 70 سال حفظ و نگهداری کرده است. کلهرنیا بیش از 30 سال در مدرسه‌های استان کرمانشاه به عنوان معلم هنر سعی کرده نظم را در زندگی دانش‌آموزان نهادینه کند و امروز می‌توان از او به عنوان یکی از دانش‌آموزان منظم هفت دهه گذشته نام برد.

استفاده از کتاب یادشده به سال‌های دهه 1320 مربوط می‌شود و نوع خط به کار برده‌شده در آن به صورت نستعلیق و نسخ است.

در آن دوران که دانش‌آموزان با این کتاب تحصیل می‌کردند، اواخر جنگ جهانی دوم بود.

کلهرنیا که دوران خردسالی‌اش را با شعرها و جمله‌های کودکانه این کتاب سپری کرده است، در این‌باره می‌گوید: «تأثیر مثبت و شادی‌آور بعضی از حکایت‌های این کتاب هنوز پس از چند دهه بر روح و روان من باقی مانده؛ به طوری که بارها از این کتاب برای فرزندان و نوه‌هایم قبل از رفتن به مدرسه، خوانده‌ام. برخی از حکایت‌های این کتاب عبارت‌اند از: شب مهتاب، بوسه مادر، عید نوروز و پیشی پیشی ملوسم.»

نگهدارنده این کتاب قصد فروش آن را ندارد؛ مگر این‌که در مراکز فرهنگی خاص مورد بازدید عموم قرار گیرد. 





+ بعدا لینک

بازباران باترانه

بازباران باترانه

این بار باران بی ترانه...
می خورد بر بام خانه...
    یادم آردکربلا  را    ...
دشت پر شور و بلا را...
گردش یک روزغمگین...
گرم وخونین...
لرزش طفلان نالان...
زیر تیغ و نیزه ها را...

بازباران

با صدای گریه های کودکانه

میدود طفلی سه ساله...
پر ز ناله...
دلشکسته...
پای خسته...

از فراز گونه های زرد و عطشان
با گهرهای فراوان

می چکد از چشم طفلان پریشان
پشت نخلستان نشسته

رود پر پیچ و خمی در حسرت لب‌های ساقی
چشم در چشمان

هم آرام و سنگین

می چکد آهسته از چشمان سقا
بر لب این رود پیچان

باز باران
بازباران  با ترانه

آید از چشمان مردی خسته جان
هیهات بر لب

در تاب و در تب
نرم نرمک می چکد این قطره ها  روی لب   
شش ماهه طفلی

رو به پایان
مرد محزون

دست پر خون می فشاند
از گلوی نازک شش ماهه

بر لب های خشک آسمان با چشم گریان
بازباران 
باز هم اینجا عطش

آتش شراره جسمها 
افتاده بی سر پاره پاره

می چکدازگوشهاباران خون کودکان بی گوشواره 
شعله در دامان و در پا می خلد خار مغیلان

وندرین تفتیده دشت و سینه ها برپاست طوفان
دستها آماده شلاق و سیلی

چهره ها از بارش شلاق‌ها گردیده نیلی
دراین صحرای سوزان

می دود طفلی سه ساله
پر زناله

پای خسته
دلشکسته

روبرو بر نیزه ها خورشید تابان 
می چکدازنوک سرخ نیزه ها

برخاک سوزان
بازباران   بازباران
قطره قطره می چکد از چوب محمل

خاک‌های چادر زینب به آرامی شود گل
می رود این کاروان منزل به منزل

می شود از هر طرف این کاروان هم سنگ باران
آری آری بازسنگ  وبازباران
آری آری
تا نگیرد شعله ها در دل زبانه

تا نگیرد دامن طفلان محزون را نشانه
تا نبیند کودکی لب تشنه اینجا اشک ساقی
بر فراز خیمه برگونه ها
بر مشک ساقی
کاش می باریدباران ...


+اموراداری وتشکیلات آموزش و پرورش کمیجان